من خدا رو هم ديدم
و قتي به جرم يک نگاه سوختم
و از اون پس از همه مردم شهر گريختم
وقتي در نماز
در سجده آخر دلتنگي
ازش ×طلب آرامش ×کردم
وقتي در گام چهارم تــــــــــوبه
چهل شبانه روز چيزي نخوردم
وقتي درد رو به استخوان چشيدم
و وقتي در امامزاده شمعي روشن کردم
و به نمک سفره زرد يتيمي
اشک ريختم
من خدا رو ديدم
وقتي پير امامزاده قرآن رو باز کرد
و شمرده و متين از
معجزه اي خواند که
روزگار بهتري از راه مي زسد
و من صحن صيام ام را
شيريني آشتي دادم !